آمریکا
و من خیلی تعجب کردم٬ یک هو اینهمه تضاد روحم را فشار داد: بلاخره آمریکا دوسته یا دشمن؟ مهم آمریکا نبود٬ مهم تضادی بود میان گفته رهبرم و مردمم و این روحم را فشار داد.
دو) بچه که بودم یه بار این مکالمه را مابین خودم داشتم:
- اگر تمام جهانی که دارم می بینم دروغ باشه چی؟
- نمیشه که٬ چون وقتی چیزی را می بینی میتوانی لمسش کنی.
-خب همانطور که میشه اشتباه دید میشه اشتباه هم لمس کرد٬ یعنی لامسه و چشم دارند دروغ میگند وبا هم دست به یکی کردند که دروغ بگند. حتی گوش و هر حسی که داری جهانی که می بینی را بهت اشتباهی معرفی کنه و جهان واقعا همینی نباشه که می بینی مثلا بهشت باشه یا جهنم باشه اما تو با همه حواست اون را این شکلی ببینی.
- نمیدونم اما فکر کنم بلاخره یه روزی میشه فهمید همش اشتباه باشه.
-شایدم بشه شایدم نشه اما بهرحال این احتمال وجود داره که کل جهان را یه شکل دیگه دیده باشیم که خوده جهان نیست.
سه) سینمای جهان دست آمریکاست بنابراین تقریبا چشم جهان اونجاست٬ نیروهای متفکر به آمریکا مهاجرت می کنند٬ پس تقریبا فکر جهان اونجاست و ... .
چهار) ده روز پیش در یاهو عکس یک پیرمرد عرب را گذاشته بود با یک دختر بسیار جوان سر سفره عقد. مثل سیاستهای دیگه شون هدفشون این بود که نشان بدند عربها کثیف هستند.
پنج) شاید در پی.ام.سی مستند زندگیه مرد ثروتمند ایرانی در آمریکا آقای بیژن پاکزاد رادیده باشید که همسر بیست ساله و مانکنش را معرفی کرد و خیلی هم باکلاس و زیبا روی پای این زن وسط اون بهشت یک گربه ملوس نشسته بود و داشت گربه اش را نوازش میکرد.
هدف خاصی نداشتم٬ شاید فقط معرفی یک نوع تضاد بود٬ که دوربین که دست آمریکاست اگر تو بغلش باشی آدم باکلاس و خوبی هستی٬ اما اگر ثروتمند باشی و تو گروهش نباشی کثیف هستی. بیشتر دارم اشاره میکنم که ناچارا مجبوریم با چشممون جهان را ببینیم اماگاهی به چشم شک کنیم. به آمریکا به بلند گوها و ... گاهی شک کنیم. شاید جهان طور دیگریست. شاید عرب کثیف نیست و آمریکا تمیز نیست بلکه هردو ترکیبی هستند از خوبی و بدی.
درآخر این پیام را از هموطنمون آقای بیژن پاکزاد میگذارم خطاب به هموطنان ایرانی که می خواهند مانند بیژن در دریایی از ثروت شنا کنند:
اول باید لیاقت وشایستگی حفظ ، نگهداری و احترام گذاشتن به ثروت را در خود ایجاد نمایید.

سلام خوش اومديد، ليلا هستم، از کودکي عاشق مسائل فلسفي و رقص بودم، ليسانس آمار و فوقليسانس اقتصاد خوندم. از نظر من فلسفه ابزاري هست مانند ماشين که ميتوانه انسان رو تو جادههاي دروني ذهنش و وجودش حرکت بده و باعث شناخت انسان، جهان و ... ميشه، بنابراين شما به حس جديد، زندگي جديد، تفکر جديد و هر چيزي که بخواهيد ميرسيد، اين سفر دروني هيجان انگيز و از همه مهمتر زنده است و زندهگي و رشد ايجاد ميکند. در ضمن این وبلاگ در ادامه وبلاگ قبلی ام ایجاد شده با آدرس http://enteshar.javanblog.com/.