دنیای جدید
اگر نمینویسم برای همینه. برای اینه که دنیایی که خودم را توش میشناختم خیلی داره تغییر میکنه و من واقعا جسارتش را ندارم بگم کی هستم.
مثل اینکه در خفای تیپ زدنها و آرایش کردنها و لباسهای شیک خودت بدونی بدون عملهای جراحی و اصلاح و آرایش چه شکلی هستی و خودت را هم دوست داشته باشی. اما مشکل اینجاست که محافلت را باید عوض کنی چون دیگه جلوی دوستات راحت نیستی. دیگه از انکار کردن واقعیت شخصیت انسانی خودت خسته ای. دیگه از توضیح دادن اینکه: انسان گاهی خوبه گاهی بد. گاهی عالیه گاهی افتضاح خسته ای بلکه داری زندگیش میکنی.
دیگه خسته میشم از اینکه بنویسم هر اتفاقی تو زندگیمون میافته اکثرا عاملش خودمونیم و خودمون بدبختی را میخوایم و ازش لذت میبریم.
مثل زنهایی که از کتک خوردن لذت میبرند. از احساس مورد توهین قرار گرفتن و مورد تجاوز قرار گرفتن لذت میبرند (گاهی شخصیت مهرطلب هستند)
مردانی که از هیولا بودن و نقش کثافت داشتن لذت میبرند.(گاهی شخصیت برتری طلب هستند)
و چه داستانهایی که بابت همین عشقه ما به مهرطلبی و برتری طلبی ساخته نشده. و چه عشقی در کل ما نسبت به مورد ظلم قرار گرفتن وجود داره. اینکه کسی به ما ظلم کنه و ما آدم خوب و قابل قبولی باشیم چه کیفی میده.
چطور میشه از پذیرفتن زنانگی و مردانگی وجودحرف زد وقتی نتیجه اش میشه تمایل به هم جنسی.
چطور میشه اینها را گفت وقتی شخصی که میشنوه فرق بین حس داشتن و تمایل داشتن را با انجام دادن نمیدونه؟ که عمرا اگه قبول کنه همه آدمها چنین تمایلی را دارند. فقط من آدمی هستم که رفتم پشت سرم را هم دیدم و فهمیدم چند تا موی سفید دارم شما ندیدید چند تا موی سفید دارید و پشت سرتون تو مغزتون تو وجودتون چی میگذره؟ که اتفاقا ندیدنش باعث میشه برخی این کارها را انجام بدند و ضربه اش را هم بخورند.
و همه اینها انتخاب خودشونه.
لینک: http://www.golshanemehr.ir/article.php?id=7540
لینک: http://www.aria-law.com/Data-View.aspx?lang=fa&id=6859
در این لینک حتما تعاریف خشونت و مصادیق خشونت(آخر متن) را ببینید: هدف از خیانت درواقع توهین کردن و خشونت علیه طرف مقابل است. هدف از بی حوصلگی طرف مقابل نشان دادن خشم وخشونت است نه اینکه طرف واقعا بی حوصله باشه بلکه ناخودآگاه قصد داره به طرف مقابل اعلام کنه "تو نمیتوانی حال من را خوب کنی".
سلام خوش اومديد، ليلا هستم، از کودکي عاشق مسائل فلسفي و رقص بودم، ليسانس آمار و فوقليسانس اقتصاد خوندم. از نظر من فلسفه ابزاري هست مانند ماشين که ميتوانه انسان رو تو جادههاي دروني ذهنش و وجودش حرکت بده و باعث شناخت انسان، جهان و ... ميشه، بنابراين شما به حس جديد، زندگي جديد، تفکر جديد و هر چيزي که بخواهيد ميرسيد، اين سفر دروني هيجان انگيز و از همه مهمتر زنده است و زندهگي و رشد ايجاد ميکند. در ضمن این وبلاگ در ادامه وبلاگ قبلی ام ایجاد شده با آدرس http://enteshar.javanblog.com/.